یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۷

رویای امید

سر بر شانه ات که می گذارم

تنهاترین رویاهایم بدست باد سپرده می شود/

روزهای ملا ل آور و خسته

از پیش چشمانم محو می شود/

اندوه گریزان و عشق دوباره جان می گیرد

به خیالم که جهان دوباره پا می گیرد/

سر بر شانه های نجابتش بود که پرسیدم

آیا تو از سلاله فرشتگانی/

پاسخ شنیدم

تا چه بگویی/

گفتم آیا ز طایفه خسروانی

باز هم گفت تا چه بدانی/

پرسیدم

آیا امید دلهایی

در جواب گفت

راه و خستگی را باید بپیمایی

تا به جمع ما بیفزایی