شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۶

خستگی یک کار روزانه

گرماوتفت تابستان برروی آسفالت خیابان گسترده بود،خسته از یک روز کار طاقت فرسای روزانه محل کار برای برگشت به خانه خود را آماده می کرد ، از صبح که پا شده بود خبرها را از این و آن شنیده بود ، سهمیه بندی بنزین و صف های طویل مردم قبل از سهمیه بندی شب قبل برایش یاد آور روزهای دوران جنگ را تداعی کرد درست در همان روزها نیز بنزین کوپنی شده بود وفرقش با این روزها در نوع کوپن بود که امروزه نقش کوپن را کارت هوشمند بازی می کند،تنها شبی را که از فرط خستگی و استیصال روزانه به خبرهای روزانه گوش نکرده بود همان شب قبل بود که خبر سهمیه بندی بنزین دهن به دهن نقل می شد در محیط کار بحث روز و نقل دهان همه همکارانش آتش سوزی پمپ های بنزین،درگیری در تهران و زخمی و دستگیر شدن چندین نفر بود یک لحظه همه این افکار در مغزش به یکباره هجوم آورده بود می خواست از عرض خیابان رد شود که یکباره صدای شدید بوق ماشین و ترمز شدید یک پراید که صدای موسیقی بلندی نیز از آن پخش می شد همه این افکار را از مغزش پراند،پراید که راننده اش یک جوان تازه بدوران رسیده بود نیز یک لیچار آبدار نثارش کرد که تا بیاید جوابش را بدهد از معرکه دور شده بود صف تاکسی های داخل لاین و گرمای بیش از حد و خستگی.به آرامی درب یک تاکسی تقریبا نه چندان نو را باز کرد تا سوار شود و به انتظار بقیه مسافران که در آن گرما منتظر باز شدن درب و سوار شدن آخرین نفر بودند پایان داد،سوار شدن همان و دو قدم که دور شدن سر صحبت راننده با بقیه مسافران بازشدن یکی شده بود راننده که سنش در حدود 60 سالی می شد از وضعیت پیش آمده می نالید و می گفت برایم که ماشین دوگانه سوز دارم روزانه 2 لیتر بنزین سهمیه کرده اند و این در حالی است که پمپ های گاز سوز شهر که عددشان دو تا می باشد همیشه خدا یا خرابند و یا گاز ندارند و گاهی اوقات مجبورند برای گاز زدن از رشت به انزلی بروند و بااین مقدار بنزین که برایم سهمیه کرده اند مجبورم یک نیم ساعتی کار بکنم و بعد کپه مرگم را منزل ببرم و نمی دانم جواب اهل و عیال را چی بدهم و دست خالی چه کار کنم ، مسافر پشتی که یک خانم تقریبا چهل ساله بنظر می رسیددر جواب گفت آقا فرقی نمی کند ما هم در غم شما شریکیم چون مجبوریم چوب بی برنامگی و بی مدیریتی دولت را از جیب بپردازیم وقتی که هیچ ارگانی به وضعیت شهر نه تنها رسیدگی نکرده این وضعیت شهر با این مسافرانش که همه ولو در خیابان برای رسیدن به منزل هستند و ودر روزهای غیر سهمیه بندی نیز مجبور بودند مسافتی را هم پای پیاده تا مقصد بروند دیگر چه فرقی می کند فقط فرقش در اینه که باید از بقال محل وسایل گرانتر بخریم ، مرغ فروش محل نیز گفته با این حمل و نقل و وضعیت بنزین صددرصد مرغ هم گرانتر می شود ، میوه فروش محل هم که همه اورا به عنوان گرانفروش می شناسند قول گرانتر شدن میوه ها از این هم که هست می دهد پس شما نارحت نباش که فقط درد شماست ، مسافر جوانی که جلوی ماشین نشسته بود و حدود 25 ساله بنظر می رسید به طرف عقب برگشته و زن را مخاطب قرار داده و گفت : تازه این اول ماجراست اگر یادتان باشد پارسال همین قبل ازعید 85 آقای حداد رئیس مجلس در جواب بعضی از نمایندگان که چرا سعی نمی کنید نرخ های واقعی و از آنجمله بنزین را معلوم کنید گفت کار مجلس هفتم تثبیت قیمتها و دادن عیدی به مردم محروم می باشد تا بر همگان ثابت شود که چقدر طرفدار محرومان هستیم و درست در همین اثنا بود که ماجرای معروف گوجه فرنگی سه هزار تومانی پیش آمده بودو همگان و ازآن جمله میوه فروش محله جناب رئیس جمهور نیز میزان این پایبندی را در عمل دیدند
بهر حال همه یکجور سعی می کردند تا یکجوری در این گفتمان از نوع تاکسی شراکت داشته باشند،دوباره راننده شروع کرده بود و سررشته صحبت را گرفته و همین طور داشت ادامه می داد که یکهو انگاری نزدیکی های پارک بوستان ملت بود دختر جوانی که عرض خیابان را طی می کرد بجای اینکه به طرف حرکت ماشین نگاهی بیندازد به جهت مخالف آن نگاه می کرد در عرض چند لحظه صدای وای گفتن و دادو آخ گفتن مسافران و صدای ترمز ماشین به هم پیجیده شده بود ولی کار از کار گذشته بود و ماشین با سرعت تمام بر پیکر جوان و نازک دختر برخورد کرده و او را از زمین برکنده و بر کاپوت ماشین کوبیده بود همه بیرون از ماشین جسته تا عاقبت کار را از نزدیک مشاهده کنند دختر جوان روی زمین افتاده بود و ناله ای هم نمی کرد همه اطرافیان غمگین ناراحت بودند دمپایی زیبا و دخترانه اش روی آسفالت داغ خیابان نشانی از صاحبش می جست ، نمی شد باور کرد ولی دختر از جایش جسته و رو کرده بود به جلو تا ببیند تا چه کسی و کدام ماشین به او برخورد کرده و رویای هزار باره اورا برهم زده،چه کسی جرات کرده بود تایکباره او را از فکر کردن به زندگی و غمهایش بیرون بیاورد،هنوز نمی دانست یاد برادر سربازش بود یا نامزدش و یا مادر پیرش که بر بستر بیماری افتاده بود که این حادثه برایش اتفاق افتاده بود بهر حال با هر زحمتی بود بخود تکانی داد و سعی کرد در انبوه آدمها به کسی که بر پیکر نحیف اش برخورد کرده نگاهی بیندازد و فقط همین یک کلمه را بگوید و از جایش تکان نخوردچرا سعی نکردی جلوتو ببینی

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

بعضی اوقات که به فکر بیست سالگی هایم میافتم یکباره موج فشا رهای زیادی که با آن روبرو بودم بیادم می آید و بخودم می گویم راستی علت بی تفاوتی و بی احساسی نسل حاضر نسبت به موقعیت های سیاسی و جهانی در جامعه ما چیست چرا کمتر تمایل به مسایل جامعه در بین افراد پدیدار می شود بعد در جواب خودم می گویم یک علت بزرگ در خود بزرگ بینی و محوریت پنداری مدعیان مبارزاتی در داخل کشور بود که همه افراد را یکجوری مایوس و بی تفاوت بار آورده است بهر حال به طنز سیاسی گونه زیر که از دوستان منوپالتاک گرد آوردم نظری بیاندازید جواب آیا درست نیست
سلام رفیق کارگر
هيجان عجيبى در بين رفقا بود. آنان می دانستند كه نقطه عطف نوينى را در پيوند پيشگام با طبقه كارگر رقم میزنند . رفقا هر كدام در گوشه اى از اتاق به فكر فرو رفته بودند و در روياى خود پرچم سرخ كمونيست را در دستان كارگران میديدند
ساعتى بود كه رفقا منتظر آمدن رفيق كارگر بودند . يكى از رفقاى بخش ارتباطات با تلاشى شبانه روزى موفق شده بود كه يك كارگر را راضى به آمدن در جلسه كند. زمان به كندى مىگذشت اما رفقا بخوبى میدانستند كه تمامى سرفصل هاى مهم مبارزاتى هميشه بكندى حركت می كنند بلاخره آن لحظه تاريخى فرارسيد و رفيق كارگر به جمع آنان وارد شد. رفيق كارگر كه هنوز بدرستى نمی دانست براى چه به آنجا آمده كمى دلهره داشت، او تصور می كرد كه شغل ثابتى پيدا كرده زيرا رفيق مسئول ارتباطات نتوانسته بود دقيقا براى او خواسته اش را توضيح دهد و تنها به او گفته بود كه" از اين پس براى خلقت كارخواهى كرد". كارگر هم كه هر چه فكر كرده بود نتوانسته بود منظور از " خلق" را متوجه شود، از ترس اينكه شانسش را از دست ندهد با رفيق ارتباطات به آنجا آمده بود.
كارگر بخود می گفت كه " چه فرقى می كند براى چه كسى كاركنم؟ تا ديروز براى حاج آقا شيرازى كارمی كردم از فردا براى حاج آقا خلق كار می كنم "
كارگر تميزترين لباسهايش كه كتى نيمدار با وصله هاى تميز بود را برتن كرده بود و به كارفرماهاى جديدش نگاه می كرد كه همگى شلوار جين ، كفشهاى كیكرز و پيراهن چينى برتن داشتند .
رفقا دست خود را جلو آوردند و خود را به كارگر معرفى كردند
من آذرخش هستم
من هم اخگر سرخ هستم
رفيق كارگر عزيز، از آشنايیت خيلى خوشحاليم

كارگراز اينكه آنها رفيق خطابش كرده بودند كمى دستپاچه شده بود و با شنيدن اسامى آنها هم هول ورش داشته بود. او نمیفهميد جريان " رفيق" ديگر چيست؟ و چرا اسامى آنها اينقدر عجيب است؟ حتى نمی توانست آنها را درست تلفظ كند، تا بحال با هر كارفرمايى كه برخورد كرده بود يا " قربانعلى " نام داشت يا " شعبان قلى" و تا بحال همچين اسامى را نشنيده بود
با ترس و لرز دستش را جلو برد و خود را معرفى كرد: سلام برادرها، من نصرالله هستم، فرزند عبدالله ، متولد قريه سوادكوه، شماره شناسنامه .....
رفقا از شنيدن اسم كارگر كمى يكه خوردند، انتظار هر اسمى را داشتند جز نصرالله و عبدالله را و وقتى كارگر"برادر" خطابشان كرد كمى سرخ شدند

رفيق آذرخش زود خود را جمع و جور كرد و با لحن صميمانه اى به كارگر كه همانطور سرپا ايستاده بود گفت رفيق كارگر، امروز روز بزرگى در زندگى ات است ، روزى كه در آزادى تمامى خلقهاى در زنجير جهان نقش پيشگامى آنها را بعهده خواهى داشت و به رسالت تاريخى خود عمل خواهى كرد

كارگر كه حتى يك كلمه از حرفهاى او را نفهميده بود به فكر فرو رفت كه حتما منظورش اين است كه ديگر از اين زندگى نكبتى نجات پيدا خواهد كرد و لازم نيست هر شب از ترس صاحبخانه و حاج آقاى نزول خور مسجد بخود بلرزد ، اما نفهميد قضيه زنجير و خلق و پيشگام چيست؟ دل را به دريا زد و گفت خدا عمرتون بده برادرها، خدا از بزرگى كمتون نكه، دخترم دم بخته، يه زن عليل دارم كه انقدر در آب يخ حوض رخت شسته دستهاش از كار افتاده، خدا سايه اتون را از سر ما كم نكنه

رفقا مات و مبهوت به كارگر نگاه می كردند. رفيق اخگر سرخ سرفه اى كرد و ادامه دادرفيق كارگر جان، ديگر تمام سختى ها تمام شد ، از اين به بعد اين تو هستى كه بايد هژمونی ات را بر استثمارگران بورژوازى تحميل كنى، تو اراده توده ها هستى، از اين به بعد دنيا از آن تو پرولتر كبير خواهد بود

كارگر باز هم چيزى نفهميد و براى اينكه فقط حرفى زده باشد گفت: بله برادر، من همه كار ميتونم كنم، شخم ميزنم، وجين می كنم، گچ كارى و بنايى هم بلدم ، يه زمين بديد دستم به باطن امام زمان يه محصولى ازش بگيرم كه كيف كنيد كارگر كمى به زمين خيره شد و ادامه داد: اما دروغ چرا،لال بشم اگه دروغ بگم، اين كارهايى را كه شما گفتيد را بلد نيستم، سواد درست و حسابى كه نداريم. چند بار هم خواستم برم رانندگى پرولتر را ياد بگيرم اما قسمت نشد

رفقا سيگارى آتش زدند و با نااميدى به يكديگر نگاه كردندرفيق آذرخش رو به كارگر گفت: نه، ديگه قرار نيست براى كسى كار كنى،زمين از آن كسى است كه رويش كار میكند كارگر با خود فكر میكرد كه پس " مش حسن" چكاره است؟ كدام زمين؟ نكنه اينها ميخوان بمن زمين مجانى بدند؟
رفيق اخگر سرخ در ادامه رفيق آذرخش گفت: تو بايد در مقابل بورژوازى با پرچم راديكاليسمى كه سنت طبقه ات است به ايستى. طبقه تو جز زنجيرهاى پايش چيزى را ندارد كه از دست بدهد، سالها امپرياليستها و سگهاى زنجيرىاش شيره تو را مكيده اند، تو نيروى مولده هستى، چرا نبايد ابزار توليدت متعلق به خودت باشد؟

كارگر احساس میكرد چيزى مانند بچه قورباغه در دلش بالا پايين میپرد، تنها كلمه اى را كه از حرفهاى آنان شناخت "ابزار" بود، با دستپاچگى گفت: البته برادرها من چند تا بيل و يك كلنگ خوب دارم، به اضافه دو تا استانبولى كه البته كمى غر شده ولى هنوز ميشه ازش كار كشيد ، يه فرقون هم داشته باشم ديگه ابزارم تكميله

رفقا حسابى عرق كرده بودند و سيگار ديگرى آتش زدند و مستاصل همديگر را نگاه كردندرفيق اخگر سرخ سكوت را شكست و از كارگر پرسيد: الان چكار میكنى رفيق كارگر؟
كارگر جواب داد: والله از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون فصلى كار میكنم، سر ميدون ميشينم و هركارى پيش بياد انجام ميدم، بيشتر روى زمين كاركردم اما اجاره زمين زياد بود مجبور شدم قريه را ول كنم و بيام شهر فله گى، شكر خدا تكه نونى میرسه....... كارگر دستهايش را رو به اسمان بلند كرد و گفت " خدايا شكرت، قربون عظمتت برم يا خدا" و دستش را به صورتش كشيد و صلوات فرستاد

رفقا با عصبانيت به رفيق مسئول ارتباطات گفتند: رفيق ، اين كه پرولتر نيست؟ اين كه كارگر صنعتى نيست؟ اينهمه هى گفتى ميرم الان پيوند با طبقه را برقرار میكنم همين بود؟ رفتى از سر ميدون اين رفيق عمله فصلى را آوردى كه چه؟
رفيق مسئول ارتباطات با دلخورى گفت: آخه رفقا، مگر ما چقدر كارگر صنعتى داريم؟ نود درصد همين هستند كه میبينى، من هر چى ديدم همينطورى بود، كارگر صنعتى از كجا پيدا كنم اخه؟

رفقا اصلا كارگر را فراموش كرده بودند و با هم به جر و بحث پرداختند
رفيق اخگرسرخ: آخه يعنى چى از كجا گير بيارم؟ پس انقلاب كارگرى را عمه من قراره انجام بده؟ پس چى شد هزار صفحه نوشتيم و تحليل داديم كه ساختار سرمايه دارى و صنعتيه و تضاد امروز كار و سرمايه است؟
رفيق مسئول ارتباطات شانه هاى خود را بالا انداخت و گفت : حالا نه اينكه اگر من براتون كارگر صنعتى میآوردم میتونستيد ازش پيشگام بسازيد؟ اون هم مثل همينه ، من همش بينشون میگردم، اونها هم مثل همين هستند كه میبينى
كارگر كه نميفهميد آنها سر چه موضوعى بحث میكنند چهار زانو كف اتاق نشسته بود و با نگرانى گوش ميداد
رفيق آذرخش با عصبانيت به رفيق ارتباطات نزديك شد و گفت: به به ، چشمم روشن، حالا ديگه آنتاگونيستى برخورد میكنى؟ يهو بگو رويزيونيست شدم رفته پى كارش ديگه، نكنه اين مائويستها تحت تاثيرت قرار دادند؟ رفيق ، تو بايد يه سرى كار تئوريك جديد را شروع كنى، دارى مرتد میشى، بايد از خودت به شدت انتقاد كنى

رفيق ارتباطات چشمش به كارگر افتاد كه با دهانى باز به آنها خيره شده بود. گفت: حالا رفقا بياييد تكليف اين بابا را روشن كنيم، چه كارش كنيم؟
رفيق آذرخش: به كار ما نمیخوره ، صنعتى كه نيست ، پس نيروى مولده درست و حسابى هم نداره، طبقه اش هم معلوم نيست
رفيق اخگر سرخ همانطور كه كارگر را برانداز میكرد ادامه داد" تازه از همه اينها مهمتر ابزار توليدش هم مال خودشه" و سرش را به بالا پرتاب كرد و گفت : نه ، نه، نميتونه صف مقدم باشه، شايد بعدا متحد طبقه كارگر بشه اما الان نيست

كارگر كه میديد آنها مثل گوسفند براندازش میكنند، ناراحت شد و ايستاد، اما نمیدانست چه برخوردى كند چون اصلا نمیفهميد كه آنها از چه چيزى حرف میزنند و تنها حس میكرد كه اوضاع مساعد نيست
رفيق ارتباطات: بلاخره چكارش كنيم؟
رفقا: بفرستش بره ، وقتمون را براى كسى كه طبقه اش معلوم نيست تلف نكنيم
كارگر جمله آخرى را تا حدودى فهميده بود ، كارفرماهاى زيادى مشابه همين حرف را بهش زده بودند ، آمد جلو و گفت : برادرها ، يه روز از كارم را از دست دادم ، حدلاقل مزد امروزم را بديد برم
رفيق آذرخش: كدام مزد رفيق پدر من؟ كارى نكردى كه
رفيق اخگر سرخ: عجب بدبختى ها ، تازه يه چيز هم طلبكاره، تا الان میتونستيم يه مقاله تحليلى خوب در رابطه با جنبش طبقه كارگر بنويسم، وقتمون را تلف كرديم تازه پول هم میخواد

كارگر كه احساس میكرد سرش كلاه رفته با پرخاش آمد جلو و گفت : به خون امام حسين قسم اگر دست خالى از اينجا برم، جواب زن و بچه ام را چى بدم؟ مگه شما مسلمون نيستيد نا مسلمونها .... و يكى زد به سرش

رفيق ارتباطات گفت: رفقا اگه اين بابا را راضى نكنيم همينجا هژمونيش رو نشونمون ميده و رسالت تاريخى اش از وسط فرق سر ما شروع میكنه، مزدشو بديم بره
رفقا دست در جيبشان كردند ، مزد كارگر را با دلخورى دادند . كارگر كه راضى شده بود بقچه اش را جمع كرد و رو به رفقا گفت : خدا عوضتون بده، انشالله كربلايى بشيد، لب تشنه حسين شفاعتتون را كنه ، عزت زياد ...... و خارج شد
رفقا خسته و كوفته روى صندلى ها ولو شدند و رفيق آذرخش گفت : پاشيم بريم رفقا، امشب بحث بر سر " گرونديسه" را داريم . اين هم از امروزمون






جنگل بهتر است یا پتروشیمی
نمی دانم خبر قطع کردن 20 هزار اصله درخت جنگل های سراوان و برکناری دو تن از مدیران ارشد سازمان جنگل ها که مخالف این عمل بوده اند را شنیده اید یا خیر بهر حال ظاهر قضیه از این قرار می باشد که آقای احمدی نژاد در سفر به استان گیلان قول ایجاد یک مجتمع پتروشیمی برای رفع معضل بیکاری در گیلان را داده است تا اینجای قضیه را داشته باشید چون بعد از سالها تازه به فکر افتاده اند که مشکل بیکاری در گیلان وجود دارد و باید چاره ای برای آن اندیشید ولی عمق قضیه را که نگاه بکنید می فهمید که با ایجاد این مجتمع پتروشیمی تیشه به ریشه گیلان و سلامتی انسانها و محیط زندگی آنان زده می شود این در حالی است که نه تنها در تمام دنیا بر ایجاد محیط صنعتی پاک و جایگزین کردن محیط های صنعتی آلوده مانند سیمان و پتروشیمی اصرار می ورزند بلکه بر ای فروش به بهای ناچیز واحدهای صنعتی و کارخانجات آلاینده خود نیز اهتمام می ورزند . با ایجاد این مجتمع در جنگلهای سراوان رشت افزایش آلودگی هوا ؛ آلودگی سفره های آب زیر زمینی ؛ انتقال پساب های شیمیایی و سموم جیوه حاصل از فعالیت های صنعتی این مجتمع به آبها و رودخانه ها و از آنجا نهایتا به تالاب بین المللی انزلی ؛ مرگ و میر آبزیان ؛ نابودی صنعت شیلات ؛ تغذیه مردم از آبزیان آلوده به سموم جیوه و بروز بیماری های صعب العلاج مانند سرطان و نازایی ایجاد می گردد آیا همه این مدارک می تواند نماینده شهر رشت در مجلس را قانع کند ظاهرا جواب خیر می باشد چون اگر مسئله را با دید زیست محیطی و انسانی در نظر می گرفت و اگر به آثار سوء مجتمع پتروشیمی ماهشهر که در اثر تخلیه روزانه پانصد تن جیوه به داخل دریا و آلودگی آبزیان تنها در مدت شش ماه موجب تولد سیصد و هفتاد کودک ناقص الخلقه شده است می نگریست هیچ وقت رای بر قطع اصله درختان سراوان رشت نه تنها نمی داده بلکه از مدیران سازمان جنگلها به خاطر مقاومت شان در برابر فشار های دولتی تجلیل بعمل می آورد ؛ برکناری این دو مقام ارشد از پست های خود یکبار دیگر نشان می دهد که در کشورهای توسعه نیافته و جهان سومی مانند ایران پافشاری بر منافع ملی و و آرایی که حاوی منافع کلان و دراز مدت میهنی باشد نه تنها در بین فاسدان حاکم جایی ندارد بلکه باعث از دست دادن شغل افراد متفکر و ملی و میهن دوست و دوستداران طبیعت نیز می شود باید از کسانی که رای به ایجاد این مجتمع داده اند پرسید آیا نمی توانسته اند حداقل این مجتمع را در جایی دیگر بغیر از جنگلهای گیلان ایجاد کنند آیا دفن زباله آنهم بطور غیر بهداشتی در محیط زیبای سراوان رشت کافی نبود که مجتمع پتروشیمی را نیز در آنجا ایجاد می کنید؟ آقایان با یک مطالعه سرانگشتی به ارزش اقتصادی جنگلها پی خواهید برد آیا حفظ جنگلهای گیلان که ارزش زمین شناسی آن به دوران سوم برمی گردد بیشتر می ارزد یا ایجاد یک مجتمع ظاهرا سود ده ولی در عمل و دراز مدت باعث و از بین برنده خاک ،؛ آب ؛ جنگل ؛ آبزیان و انسانها ؛ آیا تجربه تلخ سیل های متعدد مانند سیل ماسوله ؛ گلستان و سیل نکاء که خسارات مالی و جانی فراوانی بر جا گذاشته باعث عبرت نمی شود آیا سازمان محیط زیست بعنوان یک مدعی العموم می تواند در مقابل این قضیه سکوت و مماشات را در پیش بگیرد