رهرو وصال
از من مپرس کجایم
شاید پی وصالم یا رهرویی براهم
این نای خسته را من سازی دوباره خواهم
آه و فغان بر آرم زین جان بی جانانم
درراه عشق و ساقی میخانه را خواهانم
گفتی به من ز خوبان،از زندگان و نیکان
راه نکوی مردان،امید هر خسته جان
راهی که در پی آن شوری ز دل برآرم
از بهر آن شب و روز اشکی دگر ببارم
شاید بوصل هجران جانی ز تن نباشد
هجران و وصل دیدار شد حاصلم به رهوار