شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

آیا سرمایه داری سکولاربا اسلامی فرق می کند؟

با روی کار آمدن دولت اسلام گرای عبدالله گل در ترکیه پرسشی که در اذهان نمایان می شود اینست که آیا تفاوتی ماهوی بین سرمایه داری اسلامی و از نوع بظاهر سکولارآن وجود دارد؟
با اندکی کنکاش در روابط اجتماعی و ساختار طبقاتی حاکم بر جامعه ترکیه می توان دریافت جگونه و چطور با اقلیت های غیر ترک خود مانند ارامنه و اکراد رفتار کرده که داد نمایندگان کنگره آمریکا نیز در سالگرد کشتار ارامنه نیز خود حاکی از عدم رعایت حقوق اقلیت های قومی در این کشور می باشد ، این از رفتارهای نژاد پرستی در کشوری که ادعای ورود به اتحادیه اروپا دارد و طرف دیگر افزایش فشار اقتصادی و فساد تشدید یافته بر این جامعه همه از ستم سرمایه داران و جفا در حق ستمدیدگان آن جامعه دلالت می کند
اگر حکومت بظاهر سکولار ترکیه پاسخ‌گوی نیازهای اصلی مردم بود آن‌ها رو به احزاب اسلام‌گرا نمی‌آوردند. آن‌چه مسلم است، فحشا، اعتیاد، بی‌کاری و جهنم طبقاتی را با حکومت دینی یا غیر دینی نمی‌توان توجیه کرد. حالا مثل ایران زمان شاه هم از آزادی نیم بند زنان خبری باشد آیا طرفه ای می بندد؟ واقعیت اینست که مردم ترکیه مانند فلسطینیان از فساد حکومتگرانشان و عدم اگاهی کافی به گروه های اسلام گرایی مانند حزب عبدالله گل و یا مثل فلسطینیان به گروه هایی مانند حماس رای داده اند، آیا آزادی برای جامعه و بخصوص زنان آن فقط در پوشش داشتن و یا نداشتن خلاصه می شود آیا قضیه حجاب داشتن و نداشتن محملی بر سرکوبهای بیشتر طبقاتی نمی باشد؟
از ترکیه که یک کم دورتر شویم می رسیم به داخل جامعه خودمان ایران آیا مردم کشور ما که ظاهرا از نظر حکومت متدین و مسلمان هستند حقوق برابری در ساختار طبقاتی دارند ، آیا حقوق اقلیت های قومی در ایران رعایت می شود پس چرا کردهای ایران همانند کردهای ترکیه با حکومت مرکزی هنوز مشکل دارند ، جرا صاحبان سرمایه در ایران که همه بظاهر مسلمان و متدین می باشند واز رانت های دولتی نیز برخوردارند اینگونه بر نیروهای کار جفا می ورزند وحق کشی های بسیار که بر مردم کوچه و بازار تحت عناوین مختلف روی می دهد آیا می تواند فقط الگوی ایدیولوژیک داشته باشد ؟
واقعیت اینست که مسبب همه فجایع سرمایه داری و مالکیت خصوصی است و مادامی که ابزار تولید در دست عده ای انحصار طلب باقی بماند نوع سرکوب بسته به شرایط جغرافیایی و منطقه ای فقط فرق می کند تصمیم گیری با سرمایه جهانی می باشد که سرکوب در ترکیه چگونه و در ایران و عراق و فلسطین چگونه باشد و پر واضح است که در نبود جریانات مترقی برای عوام و توده های ناآگاه که با سیری نان ویا یک بشقاب پلو بر سفره شان به این کاندید سکولار در ترکیه یا به فلان نامزد انتخاباتی بظاهر مسلمان در ایران و فلسطین رای می دهند فرقی نمی کند که چه کسی حکومتگر باشد حزب عدالت و توسعه سکولار یا حزب اسلامگرای عبدالله گل در ترکیه و یا حماس در فلسطین و یا اصولگرایان وطنی

شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۶

خستگی یک کار روزانه

گرماوتفت تابستان برروی آسفالت خیابان گسترده بود،خسته از یک روز کار طاقت فرسای روزانه محل کار برای برگشت به خانه خود را آماده می کرد ، از صبح که پا شده بود خبرها را از این و آن شنیده بود ، سهمیه بندی بنزین و صف های طویل مردم قبل از سهمیه بندی شب قبل برایش یاد آور روزهای دوران جنگ را تداعی کرد درست در همان روزها نیز بنزین کوپنی شده بود وفرقش با این روزها در نوع کوپن بود که امروزه نقش کوپن را کارت هوشمند بازی می کند،تنها شبی را که از فرط خستگی و استیصال روزانه به خبرهای روزانه گوش نکرده بود همان شب قبل بود که خبر سهمیه بندی بنزین دهن به دهن نقل می شد در محیط کار بحث روز و نقل دهان همه همکارانش آتش سوزی پمپ های بنزین،درگیری در تهران و زخمی و دستگیر شدن چندین نفر بود یک لحظه همه این افکار در مغزش به یکباره هجوم آورده بود می خواست از عرض خیابان رد شود که یکباره صدای شدید بوق ماشین و ترمز شدید یک پراید که صدای موسیقی بلندی نیز از آن پخش می شد همه این افکار را از مغزش پراند،پراید که راننده اش یک جوان تازه بدوران رسیده بود نیز یک لیچار آبدار نثارش کرد که تا بیاید جوابش را بدهد از معرکه دور شده بود صف تاکسی های داخل لاین و گرمای بیش از حد و خستگی.به آرامی درب یک تاکسی تقریبا نه چندان نو را باز کرد تا سوار شود و به انتظار بقیه مسافران که در آن گرما منتظر باز شدن درب و سوار شدن آخرین نفر بودند پایان داد،سوار شدن همان و دو قدم که دور شدن سر صحبت راننده با بقیه مسافران بازشدن یکی شده بود راننده که سنش در حدود 60 سالی می شد از وضعیت پیش آمده می نالید و می گفت برایم که ماشین دوگانه سوز دارم روزانه 2 لیتر بنزین سهمیه کرده اند و این در حالی است که پمپ های گاز سوز شهر که عددشان دو تا می باشد همیشه خدا یا خرابند و یا گاز ندارند و گاهی اوقات مجبورند برای گاز زدن از رشت به انزلی بروند و بااین مقدار بنزین که برایم سهمیه کرده اند مجبورم یک نیم ساعتی کار بکنم و بعد کپه مرگم را منزل ببرم و نمی دانم جواب اهل و عیال را چی بدهم و دست خالی چه کار کنم ، مسافر پشتی که یک خانم تقریبا چهل ساله بنظر می رسیددر جواب گفت آقا فرقی نمی کند ما هم در غم شما شریکیم چون مجبوریم چوب بی برنامگی و بی مدیریتی دولت را از جیب بپردازیم وقتی که هیچ ارگانی به وضعیت شهر نه تنها رسیدگی نکرده این وضعیت شهر با این مسافرانش که همه ولو در خیابان برای رسیدن به منزل هستند و ودر روزهای غیر سهمیه بندی نیز مجبور بودند مسافتی را هم پای پیاده تا مقصد بروند دیگر چه فرقی می کند فقط فرقش در اینه که باید از بقال محل وسایل گرانتر بخریم ، مرغ فروش محل نیز گفته با این حمل و نقل و وضعیت بنزین صددرصد مرغ هم گرانتر می شود ، میوه فروش محل هم که همه اورا به عنوان گرانفروش می شناسند قول گرانتر شدن میوه ها از این هم که هست می دهد پس شما نارحت نباش که فقط درد شماست ، مسافر جوانی که جلوی ماشین نشسته بود و حدود 25 ساله بنظر می رسید به طرف عقب برگشته و زن را مخاطب قرار داده و گفت : تازه این اول ماجراست اگر یادتان باشد پارسال همین قبل ازعید 85 آقای حداد رئیس مجلس در جواب بعضی از نمایندگان که چرا سعی نمی کنید نرخ های واقعی و از آنجمله بنزین را معلوم کنید گفت کار مجلس هفتم تثبیت قیمتها و دادن عیدی به مردم محروم می باشد تا بر همگان ثابت شود که چقدر طرفدار محرومان هستیم و درست در همین اثنا بود که ماجرای معروف گوجه فرنگی سه هزار تومانی پیش آمده بودو همگان و ازآن جمله میوه فروش محله جناب رئیس جمهور نیز میزان این پایبندی را در عمل دیدند
بهر حال همه یکجور سعی می کردند تا یکجوری در این گفتمان از نوع تاکسی شراکت داشته باشند،دوباره راننده شروع کرده بود و سررشته صحبت را گرفته و همین طور داشت ادامه می داد که یکهو انگاری نزدیکی های پارک بوستان ملت بود دختر جوانی که عرض خیابان را طی می کرد بجای اینکه به طرف حرکت ماشین نگاهی بیندازد به جهت مخالف آن نگاه می کرد در عرض چند لحظه صدای وای گفتن و دادو آخ گفتن مسافران و صدای ترمز ماشین به هم پیجیده شده بود ولی کار از کار گذشته بود و ماشین با سرعت تمام بر پیکر جوان و نازک دختر برخورد کرده و او را از زمین برکنده و بر کاپوت ماشین کوبیده بود همه بیرون از ماشین جسته تا عاقبت کار را از نزدیک مشاهده کنند دختر جوان روی زمین افتاده بود و ناله ای هم نمی کرد همه اطرافیان غمگین ناراحت بودند دمپایی زیبا و دخترانه اش روی آسفالت داغ خیابان نشانی از صاحبش می جست ، نمی شد باور کرد ولی دختر از جایش جسته و رو کرده بود به جلو تا ببیند تا چه کسی و کدام ماشین به او برخورد کرده و رویای هزار باره اورا برهم زده،چه کسی جرات کرده بود تایکباره او را از فکر کردن به زندگی و غمهایش بیرون بیاورد،هنوز نمی دانست یاد برادر سربازش بود یا نامزدش و یا مادر پیرش که بر بستر بیماری افتاده بود که این حادثه برایش اتفاق افتاده بود بهر حال با هر زحمتی بود بخود تکانی داد و سعی کرد در انبوه آدمها به کسی که بر پیکر نحیف اش برخورد کرده نگاهی بیندازد و فقط همین یک کلمه را بگوید و از جایش تکان نخوردچرا سعی نکردی جلوتو ببینی

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

بعضی اوقات که به فکر بیست سالگی هایم میافتم یکباره موج فشا رهای زیادی که با آن روبرو بودم بیادم می آید و بخودم می گویم راستی علت بی تفاوتی و بی احساسی نسل حاضر نسبت به موقعیت های سیاسی و جهانی در جامعه ما چیست چرا کمتر تمایل به مسایل جامعه در بین افراد پدیدار می شود بعد در جواب خودم می گویم یک علت بزرگ در خود بزرگ بینی و محوریت پنداری مدعیان مبارزاتی در داخل کشور بود که همه افراد را یکجوری مایوس و بی تفاوت بار آورده است بهر حال به طنز سیاسی گونه زیر که از دوستان منوپالتاک گرد آوردم نظری بیاندازید جواب آیا درست نیست
سلام رفیق کارگر
هيجان عجيبى در بين رفقا بود. آنان می دانستند كه نقطه عطف نوينى را در پيوند پيشگام با طبقه كارگر رقم میزنند . رفقا هر كدام در گوشه اى از اتاق به فكر فرو رفته بودند و در روياى خود پرچم سرخ كمونيست را در دستان كارگران میديدند
ساعتى بود كه رفقا منتظر آمدن رفيق كارگر بودند . يكى از رفقاى بخش ارتباطات با تلاشى شبانه روزى موفق شده بود كه يك كارگر را راضى به آمدن در جلسه كند. زمان به كندى مىگذشت اما رفقا بخوبى میدانستند كه تمامى سرفصل هاى مهم مبارزاتى هميشه بكندى حركت می كنند بلاخره آن لحظه تاريخى فرارسيد و رفيق كارگر به جمع آنان وارد شد. رفيق كارگر كه هنوز بدرستى نمی دانست براى چه به آنجا آمده كمى دلهره داشت، او تصور می كرد كه شغل ثابتى پيدا كرده زيرا رفيق مسئول ارتباطات نتوانسته بود دقيقا براى او خواسته اش را توضيح دهد و تنها به او گفته بود كه" از اين پس براى خلقت كارخواهى كرد". كارگر هم كه هر چه فكر كرده بود نتوانسته بود منظور از " خلق" را متوجه شود، از ترس اينكه شانسش را از دست ندهد با رفيق ارتباطات به آنجا آمده بود.
كارگر بخود می گفت كه " چه فرقى می كند براى چه كسى كاركنم؟ تا ديروز براى حاج آقا شيرازى كارمی كردم از فردا براى حاج آقا خلق كار می كنم "
كارگر تميزترين لباسهايش كه كتى نيمدار با وصله هاى تميز بود را برتن كرده بود و به كارفرماهاى جديدش نگاه می كرد كه همگى شلوار جين ، كفشهاى كیكرز و پيراهن چينى برتن داشتند .
رفقا دست خود را جلو آوردند و خود را به كارگر معرفى كردند
من آذرخش هستم
من هم اخگر سرخ هستم
رفيق كارگر عزيز، از آشنايیت خيلى خوشحاليم

كارگراز اينكه آنها رفيق خطابش كرده بودند كمى دستپاچه شده بود و با شنيدن اسامى آنها هم هول ورش داشته بود. او نمیفهميد جريان " رفيق" ديگر چيست؟ و چرا اسامى آنها اينقدر عجيب است؟ حتى نمی توانست آنها را درست تلفظ كند، تا بحال با هر كارفرمايى كه برخورد كرده بود يا " قربانعلى " نام داشت يا " شعبان قلى" و تا بحال همچين اسامى را نشنيده بود
با ترس و لرز دستش را جلو برد و خود را معرفى كرد: سلام برادرها، من نصرالله هستم، فرزند عبدالله ، متولد قريه سوادكوه، شماره شناسنامه .....
رفقا از شنيدن اسم كارگر كمى يكه خوردند، انتظار هر اسمى را داشتند جز نصرالله و عبدالله را و وقتى كارگر"برادر" خطابشان كرد كمى سرخ شدند

رفيق آذرخش زود خود را جمع و جور كرد و با لحن صميمانه اى به كارگر كه همانطور سرپا ايستاده بود گفت رفيق كارگر، امروز روز بزرگى در زندگى ات است ، روزى كه در آزادى تمامى خلقهاى در زنجير جهان نقش پيشگامى آنها را بعهده خواهى داشت و به رسالت تاريخى خود عمل خواهى كرد

كارگر كه حتى يك كلمه از حرفهاى او را نفهميده بود به فكر فرو رفت كه حتما منظورش اين است كه ديگر از اين زندگى نكبتى نجات پيدا خواهد كرد و لازم نيست هر شب از ترس صاحبخانه و حاج آقاى نزول خور مسجد بخود بلرزد ، اما نفهميد قضيه زنجير و خلق و پيشگام چيست؟ دل را به دريا زد و گفت خدا عمرتون بده برادرها، خدا از بزرگى كمتون نكه، دخترم دم بخته، يه زن عليل دارم كه انقدر در آب يخ حوض رخت شسته دستهاش از كار افتاده، خدا سايه اتون را از سر ما كم نكنه

رفقا مات و مبهوت به كارگر نگاه می كردند. رفيق اخگر سرخ سرفه اى كرد و ادامه دادرفيق كارگر جان، ديگر تمام سختى ها تمام شد ، از اين به بعد اين تو هستى كه بايد هژمونی ات را بر استثمارگران بورژوازى تحميل كنى، تو اراده توده ها هستى، از اين به بعد دنيا از آن تو پرولتر كبير خواهد بود

كارگر باز هم چيزى نفهميد و براى اينكه فقط حرفى زده باشد گفت: بله برادر، من همه كار ميتونم كنم، شخم ميزنم، وجين می كنم، گچ كارى و بنايى هم بلدم ، يه زمين بديد دستم به باطن امام زمان يه محصولى ازش بگيرم كه كيف كنيد كارگر كمى به زمين خيره شد و ادامه داد: اما دروغ چرا،لال بشم اگه دروغ بگم، اين كارهايى را كه شما گفتيد را بلد نيستم، سواد درست و حسابى كه نداريم. چند بار هم خواستم برم رانندگى پرولتر را ياد بگيرم اما قسمت نشد

رفقا سيگارى آتش زدند و با نااميدى به يكديگر نگاه كردندرفيق آذرخش رو به كارگر گفت: نه، ديگه قرار نيست براى كسى كار كنى،زمين از آن كسى است كه رويش كار میكند كارگر با خود فكر میكرد كه پس " مش حسن" چكاره است؟ كدام زمين؟ نكنه اينها ميخوان بمن زمين مجانى بدند؟
رفيق اخگر سرخ در ادامه رفيق آذرخش گفت: تو بايد در مقابل بورژوازى با پرچم راديكاليسمى كه سنت طبقه ات است به ايستى. طبقه تو جز زنجيرهاى پايش چيزى را ندارد كه از دست بدهد، سالها امپرياليستها و سگهاى زنجيرىاش شيره تو را مكيده اند، تو نيروى مولده هستى، چرا نبايد ابزار توليدت متعلق به خودت باشد؟

كارگر احساس میكرد چيزى مانند بچه قورباغه در دلش بالا پايين میپرد، تنها كلمه اى را كه از حرفهاى آنان شناخت "ابزار" بود، با دستپاچگى گفت: البته برادرها من چند تا بيل و يك كلنگ خوب دارم، به اضافه دو تا استانبولى كه البته كمى غر شده ولى هنوز ميشه ازش كار كشيد ، يه فرقون هم داشته باشم ديگه ابزارم تكميله

رفقا حسابى عرق كرده بودند و سيگار ديگرى آتش زدند و مستاصل همديگر را نگاه كردندرفيق اخگر سرخ سكوت را شكست و از كارگر پرسيد: الان چكار میكنى رفيق كارگر؟
كارگر جواب داد: والله از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون فصلى كار میكنم، سر ميدون ميشينم و هركارى پيش بياد انجام ميدم، بيشتر روى زمين كاركردم اما اجاره زمين زياد بود مجبور شدم قريه را ول كنم و بيام شهر فله گى، شكر خدا تكه نونى میرسه....... كارگر دستهايش را رو به اسمان بلند كرد و گفت " خدايا شكرت، قربون عظمتت برم يا خدا" و دستش را به صورتش كشيد و صلوات فرستاد

رفقا با عصبانيت به رفيق مسئول ارتباطات گفتند: رفيق ، اين كه پرولتر نيست؟ اين كه كارگر صنعتى نيست؟ اينهمه هى گفتى ميرم الان پيوند با طبقه را برقرار میكنم همين بود؟ رفتى از سر ميدون اين رفيق عمله فصلى را آوردى كه چه؟
رفيق مسئول ارتباطات با دلخورى گفت: آخه رفقا، مگر ما چقدر كارگر صنعتى داريم؟ نود درصد همين هستند كه میبينى، من هر چى ديدم همينطورى بود، كارگر صنعتى از كجا پيدا كنم اخه؟

رفقا اصلا كارگر را فراموش كرده بودند و با هم به جر و بحث پرداختند
رفيق اخگرسرخ: آخه يعنى چى از كجا گير بيارم؟ پس انقلاب كارگرى را عمه من قراره انجام بده؟ پس چى شد هزار صفحه نوشتيم و تحليل داديم كه ساختار سرمايه دارى و صنعتيه و تضاد امروز كار و سرمايه است؟
رفيق مسئول ارتباطات شانه هاى خود را بالا انداخت و گفت : حالا نه اينكه اگر من براتون كارگر صنعتى میآوردم میتونستيد ازش پيشگام بسازيد؟ اون هم مثل همينه ، من همش بينشون میگردم، اونها هم مثل همين هستند كه میبينى
كارگر كه نميفهميد آنها سر چه موضوعى بحث میكنند چهار زانو كف اتاق نشسته بود و با نگرانى گوش ميداد
رفيق آذرخش با عصبانيت به رفيق ارتباطات نزديك شد و گفت: به به ، چشمم روشن، حالا ديگه آنتاگونيستى برخورد میكنى؟ يهو بگو رويزيونيست شدم رفته پى كارش ديگه، نكنه اين مائويستها تحت تاثيرت قرار دادند؟ رفيق ، تو بايد يه سرى كار تئوريك جديد را شروع كنى، دارى مرتد میشى، بايد از خودت به شدت انتقاد كنى

رفيق ارتباطات چشمش به كارگر افتاد كه با دهانى باز به آنها خيره شده بود. گفت: حالا رفقا بياييد تكليف اين بابا را روشن كنيم، چه كارش كنيم؟
رفيق آذرخش: به كار ما نمیخوره ، صنعتى كه نيست ، پس نيروى مولده درست و حسابى هم نداره، طبقه اش هم معلوم نيست
رفيق اخگر سرخ همانطور كه كارگر را برانداز میكرد ادامه داد" تازه از همه اينها مهمتر ابزار توليدش هم مال خودشه" و سرش را به بالا پرتاب كرد و گفت : نه ، نه، نميتونه صف مقدم باشه، شايد بعدا متحد طبقه كارگر بشه اما الان نيست

كارگر كه میديد آنها مثل گوسفند براندازش میكنند، ناراحت شد و ايستاد، اما نمیدانست چه برخوردى كند چون اصلا نمیفهميد كه آنها از چه چيزى حرف میزنند و تنها حس میكرد كه اوضاع مساعد نيست
رفيق ارتباطات: بلاخره چكارش كنيم؟
رفقا: بفرستش بره ، وقتمون را براى كسى كه طبقه اش معلوم نيست تلف نكنيم
كارگر جمله آخرى را تا حدودى فهميده بود ، كارفرماهاى زيادى مشابه همين حرف را بهش زده بودند ، آمد جلو و گفت : برادرها ، يه روز از كارم را از دست دادم ، حدلاقل مزد امروزم را بديد برم
رفيق آذرخش: كدام مزد رفيق پدر من؟ كارى نكردى كه
رفيق اخگر سرخ: عجب بدبختى ها ، تازه يه چيز هم طلبكاره، تا الان میتونستيم يه مقاله تحليلى خوب در رابطه با جنبش طبقه كارگر بنويسم، وقتمون را تلف كرديم تازه پول هم میخواد

كارگر كه احساس میكرد سرش كلاه رفته با پرخاش آمد جلو و گفت : به خون امام حسين قسم اگر دست خالى از اينجا برم، جواب زن و بچه ام را چى بدم؟ مگه شما مسلمون نيستيد نا مسلمونها .... و يكى زد به سرش

رفيق ارتباطات گفت: رفقا اگه اين بابا را راضى نكنيم همينجا هژمونيش رو نشونمون ميده و رسالت تاريخى اش از وسط فرق سر ما شروع میكنه، مزدشو بديم بره
رفقا دست در جيبشان كردند ، مزد كارگر را با دلخورى دادند . كارگر كه راضى شده بود بقچه اش را جمع كرد و رو به رفقا گفت : خدا عوضتون بده، انشالله كربلايى بشيد، لب تشنه حسين شفاعتتون را كنه ، عزت زياد ...... و خارج شد
رفقا خسته و كوفته روى صندلى ها ولو شدند و رفيق آذرخش گفت : پاشيم بريم رفقا، امشب بحث بر سر " گرونديسه" را داريم . اين هم از امروزمون






جنگل بهتر است یا پتروشیمی
نمی دانم خبر قطع کردن 20 هزار اصله درخت جنگل های سراوان و برکناری دو تن از مدیران ارشد سازمان جنگل ها که مخالف این عمل بوده اند را شنیده اید یا خیر بهر حال ظاهر قضیه از این قرار می باشد که آقای احمدی نژاد در سفر به استان گیلان قول ایجاد یک مجتمع پتروشیمی برای رفع معضل بیکاری در گیلان را داده است تا اینجای قضیه را داشته باشید چون بعد از سالها تازه به فکر افتاده اند که مشکل بیکاری در گیلان وجود دارد و باید چاره ای برای آن اندیشید ولی عمق قضیه را که نگاه بکنید می فهمید که با ایجاد این مجتمع پتروشیمی تیشه به ریشه گیلان و سلامتی انسانها و محیط زندگی آنان زده می شود این در حالی است که نه تنها در تمام دنیا بر ایجاد محیط صنعتی پاک و جایگزین کردن محیط های صنعتی آلوده مانند سیمان و پتروشیمی اصرار می ورزند بلکه بر ای فروش به بهای ناچیز واحدهای صنعتی و کارخانجات آلاینده خود نیز اهتمام می ورزند . با ایجاد این مجتمع در جنگلهای سراوان رشت افزایش آلودگی هوا ؛ آلودگی سفره های آب زیر زمینی ؛ انتقال پساب های شیمیایی و سموم جیوه حاصل از فعالیت های صنعتی این مجتمع به آبها و رودخانه ها و از آنجا نهایتا به تالاب بین المللی انزلی ؛ مرگ و میر آبزیان ؛ نابودی صنعت شیلات ؛ تغذیه مردم از آبزیان آلوده به سموم جیوه و بروز بیماری های صعب العلاج مانند سرطان و نازایی ایجاد می گردد آیا همه این مدارک می تواند نماینده شهر رشت در مجلس را قانع کند ظاهرا جواب خیر می باشد چون اگر مسئله را با دید زیست محیطی و انسانی در نظر می گرفت و اگر به آثار سوء مجتمع پتروشیمی ماهشهر که در اثر تخلیه روزانه پانصد تن جیوه به داخل دریا و آلودگی آبزیان تنها در مدت شش ماه موجب تولد سیصد و هفتاد کودک ناقص الخلقه شده است می نگریست هیچ وقت رای بر قطع اصله درختان سراوان رشت نه تنها نمی داده بلکه از مدیران سازمان جنگلها به خاطر مقاومت شان در برابر فشار های دولتی تجلیل بعمل می آورد ؛ برکناری این دو مقام ارشد از پست های خود یکبار دیگر نشان می دهد که در کشورهای توسعه نیافته و جهان سومی مانند ایران پافشاری بر منافع ملی و و آرایی که حاوی منافع کلان و دراز مدت میهنی باشد نه تنها در بین فاسدان حاکم جایی ندارد بلکه باعث از دست دادن شغل افراد متفکر و ملی و میهن دوست و دوستداران طبیعت نیز می شود باید از کسانی که رای به ایجاد این مجتمع داده اند پرسید آیا نمی توانسته اند حداقل این مجتمع را در جایی دیگر بغیر از جنگلهای گیلان ایجاد کنند آیا دفن زباله آنهم بطور غیر بهداشتی در محیط زیبای سراوان رشت کافی نبود که مجتمع پتروشیمی را نیز در آنجا ایجاد می کنید؟ آقایان با یک مطالعه سرانگشتی به ارزش اقتصادی جنگلها پی خواهید برد آیا حفظ جنگلهای گیلان که ارزش زمین شناسی آن به دوران سوم برمی گردد بیشتر می ارزد یا ایجاد یک مجتمع ظاهرا سود ده ولی در عمل و دراز مدت باعث و از بین برنده خاک ،؛ آب ؛ جنگل ؛ آبزیان و انسانها ؛ آیا تجربه تلخ سیل های متعدد مانند سیل ماسوله ؛ گلستان و سیل نکاء که خسارات مالی و جانی فراوانی بر جا گذاشته باعث عبرت نمی شود آیا سازمان محیط زیست بعنوان یک مدعی العموم می تواند در مقابل این قضیه سکوت و مماشات را در پیش بگیرد

جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۶



رضا 9 ساله اهل روستاهای اطراف گیلان(روستای چیچال در مسیر قله درفک) را هر وقت یادم می آید بیشتر یک غم غریبانه از گذشته های خودم بیاد م می آید تنها فرقی که گذشته های من با حال او دارد اینست که من در شهر زندگی می کردم و او الان در کوهپایه به حیات خود ادامه می دهد خوب به چشم های زیبایش نگاه کنید ازش سوال کردم بزرگ که شدی دوست داری که چه کاره شوی و او مانند همه بچه ها ی خوب جواب داد "دکتر" درست مانند همه بچه ها و حتی بچگی های خودم راستی شیطنت های بچگی و خاطراتش همه انگار یک نوار فیلم از جلوی چشم آدم رژه می روند آخ که چقدر زندگی سخت و بیرحم است حتی نمی گذارد یک دم بیاسایی و خوشی هایش را مثل یک هوای تازه نفس بکشی رضای دوست داشتنی کوهپایه گیلانی آیا می تواند در گذر از رنجهای دوران کنونی و تقابل بین سیاست بازی های دوران انسان موفقی برای خود و جامعه باشد جوابش را باید از گذر زمان جویا شد

یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۶

گرمایش زمین و چالش های مربوط به آن

امروز می خواهم پست جدیدی را که اخیرا تحقیق و مطالعه نموده ام بازگو نمایم چرا که چالش های زیست محیطی همیشه یکی از دغدغه ای اصلی من بوده و خواهد بود و بهانه اش را هم بدست آوردم و آن هم
مذاکرات نمایندگان کشورهای جهان پیرامون گرم شدن زمین در بروکسل
می باشد در بروکسل بلژیک کشورهای مذاکره کننده که بنوعی نمایندگان کشورهای جهان نیز می باشند گرد هم آمدند ودر بیانیه ایی که صادر کرده اند بر تاثیرات مخرب ناشی از فعالیتهای انسانی پای فشرده اند و تاکید کرده اند که بیشترین تاثیرات تخریبی بر ملل فقیر دنیا واقع می شود که حداقل شامل سوء تغذیه و بیماری و مرگ ومیر به دلیل سیل ، توفان ، موج های گرما و آتش سوزی و خشکسالی می باشد
برای پی بردن به عمق فاجعه باید یک کم دورتر رفت و اصلا فهمید که پدیده گرمخانه ای چیست ؟

پدیده گرمخانه ای فرآیندی است که نتایج بسیار پیچیده و غیر قابل اندازه گیری به بار می آورد. دی اکسید کربن ودیگر گازهای اتمسفر ورود تابشهای خورشیدی به اتمسفر زمین را آسان می سازند . سطح زمین انرژی خورشیدی بیشتری را جذب می کند و آن را به انرژی زیر قرمز یا گرما تبدیل می نماید. این گرما سپس از سطح زمین به بالا صعود می کند و مولکولهای دی اکسید کربن و دیگر گازها را بمباران می نماید و آنها را به ارتعاش در می اورد . این مولکولها سپس چون منعکس کننده ها ، بخشی از گرما را به سوی سطح زمین باز می گردانند و اثر گرمایی به وجود می آورند . پدیده گرمخانه ای سیمای اصلی اتمسفر زمین است و همین پدیده است که در سطح زمین گرما بوجود می آورد و در آغاز باعث پیدایش حیات شده است اما پوشش طبیعی گرمخانه ای سطح زمین در طول تاریخ زمین کمتر دستخوش تغییر شده است ، روند تخریب محیط زیست از اواسط قرن هیجدهم با سوختن و سوزاندن مقادیر بسیار زیاد سوختهای فسیلی (زغال سنگ ، نفت ،و گاز) و افزایش مقدار دی اکسید کربن در بخش های بالایی اتمسفر و جلوگیری از فرار گرما از سیاره ما به فضا افزایش پیدا کرده است
بسیاری از دانشمندان پیشگویی می کنند که اگر فعالیتهای صنعتی فزاینده و روند ورود دی اکسید کربن و کلروفلوئور کربن و اکسید نیتروژن و متان به اتمسفر بر همین منوال در قرن جاری ادامه یابد تمامی کره زمین را با افزایش دما در حدود 2/2 تا 5 درجه یا بیشتر در ظرف شصت سال آینده روبرو خواهد کرد برا ی درک عظمت این تغییر به این واقعیت باید توجه داست که در طول هیجده هزار سال گذشته ، یعنی از آغاز تمدن انسان دمای میانگین زمین فقط کمتر از دو درجه تغییر کرده است

علت این بحران چیست ؟

روند بحران و گرم شدن زمین نشانگر ارزشهایی است که ما در حکومت کوتاه مدت دوران جدید انتخاب کرده ایم . تمدن غرب در طول چند قرن گذشته طرز تفکر جدیدی را در ارتباط با طبیعت پایه گذاری کرده و آن اینکه عصر صنعتی و عصر پیشرفت می باشد طرز تفکر جدید به ما گسترش شهرها ، توسعه استفاده از برق ، اتوموبیل ، آسمانخراش ، غذاهای دستکاری شده ، تلویزیون ، کمپیوتر و ... را ارزانی داشته است همین طرز فکر به انقراض انواع جانداران ، تخریب خاک ، مسموم شدن آب و هوا ، ایجاد حفره در لایه اوزون ، بارانهای اسیدی ، انهدام جنگلها ، دردسر گسترش شهرها ، از بین رفتن فرهنگهای سنتی ، قحطیهای گسترده و در حال حاضر به بحران انرژی و پدیده گرمخانه ای وابسته به آن انجامیده است. ما سودهای کوتاه مدت عصر صنعتی را به بهای فدا کردن بقای دراز مدت برروی زمینی که در آن سکونت داریم خریده ایم برای درک این بحران باید توجه خود را معطوف به دیدهایی کنیم که به بحران انجامیده اند و به افکاری که سبب شده اند از وظیفه ای که نسبت به نسلهای آینده ساکن این کره خاکی داریم غفلت ورزیم
باید احساس مشترکی بوجود آورد به طوری که همگان محیط زندگی و سیاره خاکی را از آن خود بدانند و در سرنوشت آن سهیم باشند وابزارها و تکنولوژیهای جدیدی طراحی کنند که تناسب بقای دراز مدت و دوام بیشتر و نه استفاده کوتاه مدت مسرفانه و رسیدن به اهداف خاص مد نظر آن باشد . باید به این امر آگاهی داشت که فعالیتهای اقتصادی جز بهره گیری از محدوده امکانات محیط زیست نمی باشد، با این روند تولید اقتصادی و مصرف اجتماعی هیچ گاه بدان پایه مجاز نخواهد بود که از توان اکوسیستم در بهره گیری مجدد از مواد زاید برای تجدید منابع طبیعی فراتر رود
بقای ما و بقای دیگر انواع جانداران اکنون به این وابسته است که ما خواهان صلح با طبیعت باشیم و زندگی تعاونی با بقیه اکوسیستم را آغاز نماییم. اگر چنین نماییم و برای فرایندهای بازسازی مهلت لازم به منظور التیام زخمهایی که بوجود آورده ایم بدهیم ، در آن صورت ما و دیگر جانداران خواهیم توانست انتظار داشته باشیم که با تندرستی به مدت طولانی در این کره خاکی به سر ببریم

دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶

نمی دانم کتابهای درویشیان را خوانده اید یا نه بهر حال توصیه می کنم اگر وقت دارید مروری دوباره بر آثارش بیندازید نوشته هایش پر است از رنج های محرومان و ستم کشان جامعه آنجایی که راوی قصه (پسر کوچک) کتاب همراه آهنگ های بابام به ننه خود قول می دهد که درس بخواند تا حساب دارو دسته ی قاسم چاودار را بگیرد و از چاقوی تیزش هم نمی ترسد شعر زیبای این کتاب که در پایین درج شده است بی سبب برای این ایام نیز نمی باشد واین هم شعر

ای برادر تو بیا بشنو حدیث پر غم احوال ما
تا بدانی تا کجا رفته است آه سوزناک سینه ها
مرغ و ماهی ، خاویار و خامه و شیر و کره مال شما
نان و دوغ و شیره و جغوری بغوری مال ما
آن هوای سرپل تجریش با آب خنک مال شما
دود واحد مال ما ، بوی زباله مال ما
لاله و باغ و درخت و پارک وی مال شما
چاله و غار و لجن ، خاک خیابان مال ما
شبنم و بوی نسیم ، برف قشنگ مال شما
سیل و سرما و بلا ، خانه خرابی مال ما
شوفاژ و کاناپه و مبل و چراغ مال شما
منقل و دود ذغال و کرسی و تب مال ما
روغن حیوانی و شهد عسل مال شما
روغن پیه و نباتی و مگس ها مال ما
خانه وآپارتمان تا آسمان مال شما
سرنگون از چوب بست ساختمان ها مال ما
هرچه باشد تازه و نو جملگی مال شما
آشغال و درب داغان و قراضه مال ما
قالی و کفش و کلاه و چتر و شال مال شما
کوری و بی پولی و رنج و چلاقی مال ما
کافه و کاباره و قـر کمر مـال شما
گریه و زاری و شیون ، داد و بیداد مال ما

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

این قافله ی عمر عجب می گذرد


ساقیا سایه ابر ست و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی ازین نقش نمی آید خیز
دلق آلوده صوفی بمی ناب بشوی
سفله طبعست جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش در آ و بره عیب مپوی
شکر آن را که دگر باز رسیدی ببهار
بیخ نیکی بنشان و گل توفیق ببوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی
گوش بگشای که بلبل بفغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید
آفرین بر نفست باد که که خوش بردی بوی

یک سال دیگر گذشت و سال دگری می آید روزگاری که گذشت پر از فراز و نشیب و دستاوردهای مختلف از یکسو و دورانی که می آید پر از معما و رازهای ناگشوده

وظیفه ما چیست؟ روشنگران چه باید بکنند؟ چطور باید خود را آماده کنند تا از گزند اهریمنان در امان بمانند ، چگونه می توانیم نوری به تاریکخانه های جامعه خود کشیده و پرده از نقاب ددمنشان برکشیم؟
دوستان و عزیزان گرامی سال نو را به همه شما تبریک می گویم و امیدوارم که سال جدید پربارتر از هر سالی برایتان باشد

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

در پس پرده بسی راز شنیدم
به گمانم همه اسرارزمانه ست
ز ازل تا به ابد رنج کشیده پرده ها را بدریدم
اسفند 85

بگذار نبینم و نشنوم سالوسی و ریا
بگذار صفا بشکفد در حنجره ی بی صدا
دلم از این همه رسم بی مقداری گرفت
صدای گل و ابر بهاری ومونس غمخوارم کجاست
اسفند 85

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

دموکراسی

دموکراسی خواهی یعنی ایجاد چند صدایی یعنی همه افراد جامعه اعم از کارگر،دهقان،بازاری،معلم ،دانشجو و ... با هرعقیده و مرامی بتوانند همدیگر را تحمل بکنند دردها ومشکلات هم را بشنوند و از این طریق راهکارهای برون رفت از مسئله های پیچیده جامعه سنتی ایران را در پیش بگیرند ، در جامعه ای که میل به زندگی در آن بفور و سرشار باشد نمی توان صحبت از خشونت و قهر را سرداد باید در محیط کار رفتاری را به کارفرما تحمیل کرد که باید صحبت های کارگر خود را بشنود و به آن تمکین کند ، باید بازاری روابطی با مشتری و خریدار داشته باشد که در جواب اعتراض او بتواند حق را به مشتری بدهد ، باید در کوچه و خیابان استدلال و منطق در روابط جای خود را به خشونت بدهد دموکراسی و دمکراسی خواهی یعنی همین ، جنبش حال حاضر ایران فقط در چارچوب ذیل قابل هضم و درک برای همه خواهد بود، هرگونه انحراف و یا تغییر مسیر حرکت دمکراتیک به سمت چپ گرایی های فرصت طلبانه باعث در جازدن بیشتر و سیر سریعتر به سمت قهقرا خواهد شد، باید از زبان همه گفت و با گوش همه شنید ،در جایی که مردم از فرط بیچاره گی به استیصال افتاده اند و از استیصال به احتضار فضیلت نیز افتاده اند بطوری که گروه گروه با نامه های در دست برای رفع مشکلات حل ناشدنی خود دست بدامان حاکمان وقت شده اند چگونه می توان صحبت از تغییر مسیر دموکراسی خواهی داد ، رئیس جمهور به گیلان آمده و مردم از هر طیفی و از هر طبقه ای با چشم های نگران و فرصت های از دست رفته خود و خانواده خود در انتظار ایجاد شغل ، مدرسه ، دانشگاه ، بیمارستان ، آموزشگاه ، رفاه ، بهداشت و .. می باشند ولی آیا توان و اصولا مجال چنین اصلاحاتی در چارچوب های حاکم امکان پذیر می باشد؟ آیا می شود برای چند نفر امکاناتی ایجاد کرد و بعد هم ادعا نمود که همه مشکلات حل شده است ، مگر مشکلات ما با حل مشکل فقط کارخانه ایران الکتریک رشت حل می شود (حدود 5 سال است معاون شهرداری تهران در زمان کرباسچی "اقای قبه" بنمایندگی از خریداران که محتملا از کارگزاران دولت رفسنجانی می باشند آنجا را خریداری و حدود 540 نفر از کارگران را بدون هیچ دورنمایی روی دست جامعه گذاشته بطوری که برای اندک بخور و نمیری هم گرفتار و مصیبت زده می باشند) آیا مشکلات ما با فقط ایجاد چند جاده و یا تصفیه خانه آب حل می شود که حتی برای آن هم پروژه بیت المال را از بین ببرند روی صحبت از حتی آقای احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور نمی باشد چون طرف حساب ما شخص بطور خاص نمی باشد ، جریانی که از این طیف فکری حمایت می کند باید بپذیرد که با مخالف فکر خود صحبت کند و کسانی که به تغییر دمکراتیک اعتقاد دارند باید این بستر را فراهم کنند تا حتی چنین جریاناتی نیز صدای دگر اندیش را بشنوند و در مقابل آن عکس العمل نشان بدهند فرق نمی کند این عکس العمل چگونه باشد مهم اینست که افکار عمومی داخل و بین المللی چگونه در مقابل عکس العمل حاکم پاسخگو باشد.

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۵

عقل در تبعید


هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن ز آزادی آدمی افزون تر باشد.


مدتهایی بود که فکر نوشتن مطلبی در ارتباط با مدرنیسم،ابتذال و زوال عقل در مغزم بود ولی فرصت پرداختن به آن برایم پیش نیامده بودتا به آن بپردازم ، یادآوری شعر زیبای شاملو این فرصت را برایم بوجود آورد تا چند سطری راجع به آن بنویسم .
از تعریفی که برای ابتذال بدست داده اند نداشتن هیچگونه آرمان و زندگی باری به هر جهت را نام برده اند،دو طبقه ممکن است در این ورطه بیافتند یکی عوام بدلیل نداشتن دانش سیاسی و طبقاتی و دیگری خواص که دانسته و از روی خیانت و طمع ورزی به منافع مادی دست به این عمل می زنند تکلیف با عوام یا مردم عادی معلوم است چون تنها راه ممکن بالا بردن دانش آنان بصورت خستگی ناپذیر در هر کوی و برزن می باشد ولی برای خواص آگاه که برای منافع مادی در این ورطه می افتند تنها راه چاره افشا رده های بالای آنان و تاثیر گذاری در لایه های پایینی و همراه کردنشان با حرکت های مردمی می باشد به هر حال غرض من از نوشتن و بازگشایی این جند سطر برای امیدواری به روزهای روشتنر و بهتر برای سرنوشت بشری می باشد چرا که در تاریک ترین دوران و اعصار بشری تنها نور روشنگران چراغ راه پیشرفت های انسانی بوده است .
راستی تا به حال در باره ی ویژگیهای انسانهای بزرگی مانند گلسرخی ، روزبه، نابدل ، پویان ، سلطانپور وافرادی که کمتر کسی در جامعه کنونی از آنان یاد می کند فکر کرده اید؟ ویژگیهای محیطی که اینان در آن زیست می کرده اند چه بوده است ؟ چرا در شرایطی که اینان زندگی می کرده اند وجه غالب بر محیط پیرامونشان آرمانگرایی واز خود گذشتگی بوده است ؟
چرا حرکت های اجتماعی حاکم سمت و سوی مردمی داشته و در جهت نفی فردگرایی بوده و همه افراد سعی می کردند تا برای یکدیگر یک جور سعی و جانفشانی کنند؟
واقعیت این بود که وجود همه ما را یک موج قهرمانی تسخیر کرده بود و امیدوارمان می کرد تا دنیای بهتری را آرزو کنیم و برای آن بجنگیم. همه ی آن حس گرم و دوست داشتنی که در نوجوانی و جوانی تنهایی مان را در میان همه ی آنچه در اطرافمان می رفت و مورد قبولمان نبود معنی کرد. آنچه امیدوارمان می کرد تلاش برای فردایی بهتربود به برابری. به آزادی , و به رهایی تمام انسانهای در بند بود از جمله خانواده خودمان که شاهد پر پر شدن امیال و آرزوهای انسانیشان بودیم و هروز می دیدیم که دیو سیرتان انسان نما چگونه بر گرده های مظلومشان یوغ بندگی گذاشته اند و برای یک لقمه نان روز وشب هر بلایی را که دلشان می خواهد سرشان در می آورند (فروغ فرخزاد یک جایی می گوید من خوشبختی را برای خودم به طور دیگری معنی می کنم خوشبختی برای من لباس خوب ، زندگی خوب و یا غذای خوب نیست من وقتی خوشبخت هستم که روحم راضی است) شاهد آن بوده ایم و تلاش کرده ایم تا هر چند کوچک و ناچیز بتوان با شور پدید آمده باری از دوش آنان کم بکنیم. الگوهای اخلاقی مان را از قهرمان "چگونه فولاد آبدیده شد" و الگوی رفتاری را از قهرمان " برمی گردیم گل نسرین بچینیم" آموخته بودیم. در ذهن مان به هرچه زندگی روزمره بود پشت پا زده و افق های دوردست جامعه برابر را می طلبیدیم درست همانند ماهی سیاه کوچولو کـه از زندگی در برکه یکنواخت خسته و آزرده شده به دنبال دنیای بهتری بوده ایم.درپی رسیدن به معشوق برابری چه خطر ها که به جان نخریده و چه موقعیت ها که از دست نداده ایم .دخترها و پسرها از شخصیتی که خوششان می آمد نمونه های چریکی و روشنفکر با سواد بود و از افراد عامی کمتر کسی می توانست در دلها جا بگیرد.باهمه این اوصاف الان اوضاع به روال دیگری است و دیگر کمتر کسی را می توان دید که آرمانی برایش باقی گذاشته باشند، با گسترش سفره فقر و گرسنگی واز طرفی دیگر با حاکم شدن یاس و سرخوردگی شاهد گسترش ابتذال نیز می باشیم این گسترش فقر با خود احتضار فضیلت را نیز به ارمغان آورده و مانع شکوفایی اندیشه های روشنگرانه می شود ، درآمد مردم دیگر کمتر برای شعله ور کردن اندیشه به کار می رود چرا که ته سفره شان دیگر چیزی نمانده تا بتوانند حتی شکمشان را نیز به اندازه کافی سیر کنندو از طرفی دیگر غالب شدن خفقان و نبود نهادهای مدنی خود باعث پیشرفت این احتضار شده است.
پس علت چه بوده است که در زمانه ای که از پیشرفت های ماشینی مانند امروز کمتر خبری بود و یا به اصطلاح کمپیوتریزه نشده بود تمام هم و غم جوانان یاری رساندن به یکدیگر بوده چیزی که در دوران جاری یا از آن خبری نیست و یا اصلا به فراموشی سپرده شده است.شاید بعضی ها علت را در ماشینی شدن همه چیز و داشتن زندگی راحتتر نسبت به گذشته و نداشتن غم و فراغ بشری ذکر بکنند ولی در جواب اینان باید گفت تنها در معدودی از کشورهای شمال اروپا بدلیل وضع قوانین مترقی سطح زندگی مردم از رفاه معقولی برخوردار بوده و از اختلاف طبقاتی وسیع در آن کشورها خبری نیست ولیکن در بیشتر کشورهای امریکایی و اروپایی حتی با داشتن رفاه نسبی باز هم اخبار از اعتصاب و تحصن و میتینگ های اعتراضی ضد جنگ و بر علیه سیاست های نئولیبرالیستی و ضد سرمایه داری خبر می دهند پس چگونه است که این ماشینی شدن و رفاه نسبی هم نتوانسته مردم آنان را منفعل ساخته و در پی لاک خود فرو ببرد،واقعیت اینست که تنها یک چیز می تواند روح انسان را راضی و زندگی را برایش مطلوب سازد وآن سر در پی آزادگی گذاری و سرگشتگی در راه مطلوب انسانی می باشد و بس و بدون آرمان های بشری زندگی به پشیزی نمی ارزد .

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵

نامه يک سبزي فرو ش

این مطلب را از روزنامه اعتماد مورخه 5/11/85 برداشته ام بنظرم ارزش خواندن آن در حال و هوای جاری خالی از لطف برای کسانی که به این مطلب دسترسی نداشته اند نمی باشد ، در ضمن آدرس ای میل نویسنده نیز درج شده است، باقی قضایا بماند برای بعد از خواندن مطلب
دارکوب
جناب آقاي رئيس جمهوراينجانب فروشنده ميدان ميوه و تره بار در نزديک منزل آن بزرگوار، از دست شما نارحت شده و زندگي و کسب اينجانب مختل گرديد و اگر همين طور پيش برود، ورشکسته مي گردم. چون شما هفته قبل به ميدان مراجعه فرموده و قيمت گوجه فرنگي را سوال فرموديد و يک کيلو برداشتيد که سواکردني نبود و به شما دادم. و چون اينجانب و خانواده علاقه زيادي به شما داشته و از اينکه شما کشور ما را در جهان بلندآوازه نموديد و دائماً در ماهواره فيلم هاي شما را پخش مي نمايند، چاکر شما محسوب مي گرديم، قيمت آن را که کيلويي 2400 تومان درهم بوده،1200 تومان خدمت شما تقديم نموديم، و خانم خيلي ناراحت شد و گفت در مقابل زحمات و شب بيداري هاي شما اين هيچ بوده و چرا از ايشان پول گرفتي؟ و من هم به منزل گفتم که اگر پول نگيرم شما ناراحت شده مثل آن دفعه که فرموديد که حساب حساب کاکا برادر، مي شود.ولي وقتي شما در تلويزيون اعلام نموديد که قيمت گوجه در ميدان ما 1200 تومان است، نمايندگان فراکسيون اکثريت مجلس مراجعه نموده و پرسيدند چند است؟ ما چون مي شناختيم و فيلم آنها را ديده بوديم براي حفظ آبرو گفتيم 1200 تومان، و دو کيلو داديم، مردم هم که ديدند1200 تومان مي دهيم صف کشيده به همه1200 تومان فروختيم، تا گوجه فرنگي تمام شد و ما روي يک بار کلاً 150 هزار تومان متضرر شديم.مغازه دارهاي ميدان هم از اينکه ارزان و زيرقيمت فروخته، از ما ناراحت شده و با ما سلام و عليک نکردند، چون کسي از آنها خريد نکرد. فردا عصر هم يک نفر از نمايندگان مجلس آمده که از فراکسيون اقليت بوده و ما دوباره مجبور شديم که کيلويي 1200 تومان فروخته و باز هم مردم صف کشيده و همه گوجه فرنگي فروخته و اين بار هم کلاً 180 هزار تومان زير قيمت ضرر نموديم.و يک روز بعد دوباره يک نفر از فراکسيون اکثريت آمده و فرمودند چند است؟ ما عرض کرديم که چون قيمت را به فراکسيون اکثريت گفته ايم، همان است و اگر مي خواهد از آن نماينده اکثريت سوال کند، ولي اين نماينده محترم فرمودند که ما انشعاب نموده و فراکسيون اکثريت خلاق هستيم و قيمت را دوباره پرسيده و سه کيلو خريدند و دوباره مشتري صف کشيد و اين بار هم 165 هزار تومان روي يک بار ضرر نموديم.فرداي همان روز هم يک نفر آمد با دوربين و از اصغرآقا آناناس، همچراغي ما، پرسيد که کجا گوجه فرنگي 1200 توماني مي فروشند؟ و ما فهميديم که ايشان خبرنگار روزنامه است و از ما عکس گرفته و چهارکيلو گوجه فرنگي ابتياع نموده، دوباره ملت صف کشيدند و مجبور شديم به همان قيمت بفروشيم.خلاصه کنم که در اين چند روز دم به دقيقه اشخاص با دوربين آمده از کليه روزنامه جات و قيمت پرسيده و عکس مي گرفتند و گوجه فرنگي هاي مظلوم ما را به نصف قيمت ابتياع مي نمودند. ديروز صبح هم يک جوان آمد و قيمت گوجه فرنگي را پرسيد، گفتيم شما نماينده مجلس هستي؟ گفت؛ نه، گفتيم؛ خبرنگار صدا و سيما هستي؟ گفت؛ نه، گفتيم؛ خبرنگار بي بي سي و سي ان ان و ...؟ گفت؛ نه. گفتيم خبرنگار اعتماد ملي و کارگزاران و کيهان و اطلاعات و ايران و همشهري هستي؟ گفت؛ نه. گفتم؛ کيلويي 2400 تومان.گفت؛ پس من خبرش را در وبلاگ خودم اعلام مي کنم. اينجانب که نمي دانستم وبلاگ چيست، ترسيده به هزار بدبختي آن را راضي کردم که خبرش را در آنجايي که گفت اعلام نکند. و سه کيلو هم به او گوجه فرنگي 1200 توماني فروخته و دوباره ملت جمع شده و تمام بار را به قيمت 1200 تومان فروختيم. آقاي رئيس جمهور انقلابي و محترم، اينجانب در اين مدت به کلي داراي ضرر شده و قريب يک ميليون و نيم زير قيمت داديم. و عمده فروش هم با ما حرف نمي زند، چون قيمت را شکسته ايم و مي گويد بازار خراب شده و همکاران ما در ميدان تره بار که هر روز به ما سلام داده و چاي تعارف مي نمودند، به ما گفتند که بازار را خراب نموده ايم و حتي جواب سلام ما را نمي دهند.و حتي فاميل هم شب و نصف شب مراجعه نموده و براي آشناها از ما گوجه فرنگي 1200 توماني ابتياع مي نمايند. به همين خاطر، حالا از آن مقام محترم تقاضا دارد که در صداوسيما مصاحبه نموده و بفرماييد که اشخاص به ميدان ما مراجعه نکنند، چون قيمت گوجه فرنگي يخ زده هم 1200 تومان نيست، چه برسد به خوب و اگر اينطور پيش برود از زندگي ساقط و صاحب ميدان هم شايد اجاره ما را سال آينده تمديد ننمايد. و اگر ما که بيست و پنج سال است در اين کسب به سر برده و زندگي ما با خيار و گوجه و بادنجان و کدو مي گذرد، مجبور شده دکان را تحويل داده و سرمايه خودمان را به خارج برده و در دبي مغازه ايجاد کنيم و اين موضوع به اقتصاد کشور زيان هاي جبران ناپذيري وارد نمايد. لذا خواهشمند است ديگر از مغازه ما خريد ننموده يا بفرماييد که ما در يک ميدان ديگر داير نماييم يا صدا و سيما خبر شما را تکذيب نمايند. حقير، مديريت غرفه 35 ميدان تره بار

بحران محیط زیست در ایران

در عنوانی که ذکر کردم می کوشم علت و راه حل های بحران محیط زیست در کشور را بازگو کنم چرا بحران محیط زیست مانع رشد و ترقی مادی و پیشرفت اجتماعی و سیاسی در کشور می شود؟
در جواب این مسئله باید عوامل این آلودگی را شناخت و چگونگی برخورد با این معضل را فرا گرفت .
از مجموعه ای از عوامل ها که باعث آلودگی زیست محیط می شود می توان به آلودگی شدید هوا در شهرهای بزرگ، رفت و آمد، ازدحام نامناسب ، خودروهای فرسوده و دودزا و غیر استاندارد که سلامتی انسان را تهدید می کنند نام برد ، بخاطر طرح های زیر ساختی که کارآمدی شان زیر سوال است بدون مطالعه و بدون در نظر گرفتن عوامل محیطی جنگل ها را نابود می کنند، مراتع را از بین می برند و باعث بوجود آمدن سیل های خانمان برانداز و آواره و سرگردان شدن مردم می شوند .
علت اصلی این بحران زیست محیطی در مسائل اقتصادی و سیاسی به شرح زیر می باشد :
- فقر و نیاز مردم نادار که برای تامین معیشت خود به محیط زیست دست اندازی می کنند.
- بـدتـر شدن اوضـاع اقتصادی چـه در مبـادلات داخلی و چـه در مبادلات بیـن المللی کـه مـوجـب می شود مردم نیازمند با از دست دادن ارزش های مادی خود ، ارزش های کمتری به دست آورند و مجبور شوند به منابع و محیط اطراف خود به طور غیر عادی فشار آورند و به جز استثمار انسان که گرفتار و قربانی آنند به استثمار طبیعت و محیط زیست نیز بپردازند.
- دولت و نهادهای حکومتی به جای صرفه جویی و ترغیب رشد اقتصادی برای تامین مخارج خود که بسا هیچ توجیهی ندارد به عامل بهره برداری مخرب از محیط طبیعی و انسجام فعالیت هایی چون تولید و فروش خودروهای غیر استاندارد تبدیل می شوند.
- توزیع ناعادلانه در آمد و تبعیضات اجتماعی که باعث می شوند کمبودها از طریق نادیده گرفتن سلامت اجتماعی تامین شوند و سودجویی ها حد وحساب نداشته باشند .
- دلسردی و بی اعتنایی مردم به زندگی اجتماعی و محیط طبیعی خود به علت عدم مشارکت آنان در مسایل اجتماعی و سیاسی .
- پس چاره کار در چیست ؟
اگر فرآیند توسعه، دموکراسی و آزادی در کشور همراه با رشد اقتصادی باشد و سیستم عدالتجویی در ارتباط با سرمایه های اجتماعی و محیطی بوجود آید ، این فرآیند باعث حفاظت از محیط زیست شده و باعث می شود که سرمایه و امکاناتی که به ناحق در اختیار انحصارگران قرار گرفته برای فعالیتهای اقتصادی موثر در جهت حفظ میراث های انسانی بوجود آید و این نمی شود مگر با بوجود آمدن و به رسمیت شناختن نهادهای مستقل که حافظ منافع جمعی باشند.

جمعه، دی ۲۲، ۱۳۸۵

ماراتن زندگی زیر خط فقر

به بهانه مطلب درج شده در روزنامه اعتماد مورخ 21/10/85

وزیر کشور از حداقل افزایش حقوق کارگران در لایحه بودجه سال 86 خبر داد :روزنامه اعتماد 21/10/85


زندگی زیر خط فقر برای کارگر ایرانی که نهادهای حمایت کننده صنفی و قانونی نداشته وندارد مسئله تازه ای نمی باشد ، با گذشت سالهای متمادی نخواسته اند ویا به بیان دقیقتر نمی خواهند که او بتواند به خود آگاهی لازم رسیده وآن را از بالقوه به فعل در آورد ، در مجموعه های کارگری وقتی صحبت از تشکل ، همیاری و حقوق صنفی می شود خود کارگران همیشه وحشت زده می باشند چون این مسئله باعث عدم دریافت حقوق ، از دست دادن شغل ، و سرانجام از هم پاشیدن خانواده منتهی می شود ، در سالیان اخیر با رشد تخریب های اقتصادی حاکم سهم ثروت بر ارزش افزوده بیشتر شده و بر عکس سهم نیروی کار کمتر و کمتر گشته است ، این امر نابرابری وسیع طبقاتی را بدنبال داشته است بطوری که کارگر ایرانی باید برای کسب حداقل وسائل زندگی از بام تا شام سرگردان لقمه ای باشد. هر ساله با بپایان رسیدن سال مالی نهادهای به اصطلاح کارگری مانند خانه کارگر و تشکل های کارگری کارفرمایی همسو که بدون هیچ انتخابی از پایین به این سمت ها دست پیدا کرده اند ، پشت درهای بسته برای حداقل 5 الی 6 میلیون کارگر و حداقل 30 میلیون خانواده آنان تصمیم می گیرند که چطور برای یک سال دیگر فقر را برایشان تداوم دهند و همه این تداومات در سال جدید با زیر پوشش قرار دادن مسائل فرعی جامعه با تبلیغات رنگ باخته و کارگر مفلوک در سال جدید به اصطلاح این حقوق جدید را که عملا 20 الی 25 هزار تومان بیشتر نمـی باشد دریافت می کند ولـی عملا روال زندگیش بـدتر از گذشته می شود مانند گذشته با بیمار شدن خو د وخانواده اش ، اجاره خانه ، با هزینه های مدرسه و یا احیانا دانشگاه ، هزینه های پوشاک و خوراک و........که از حوصله این مقاله به سر میرود گرفتار و درمانده تر می شود . پس چاره کار در چیست ؟ بله تشکل های واقعی کارگری( که از صنف این طبقه بطور مستقل و بدون دخالت دولت و عوامل نفوذی آن حمایت می کند) باید عملا ایجاد بشود تا بتواند یک پای محکم و ثابت کسب حقوق و مزایای کارگری باشد این در حالی است که کشور ما کنوانسیون های سازمان بین المللی کار را قبول کرده ولی با نفوذ لابی های سرمایه تجاری سنتی این قوانین زیر فراموشی سپرده شده است. با ایجاد و تحکیم تشکل های صنفی کارگری عملا توان پاسخگوی در مقابل نهادهای کارفرمایی و دولتی ایجاد می شود .
بحران کاری در مجموعه های کارگری با بپایان رسیدن سال به اوج خود می رسد:
طبق اخبار مندرج در روزنامه های رسمی کشور اخراج بی رویه ، عدم پرداخت حقوق ، قراردادهای سه ماهه و سپس اخراج های پی در پی به مسئله روز کارخانه ها تبدیل شده است ، روی آوری به سرکوب های شدید ولو به هر بهانه کوچک توسط عوامل کارفرمایی به مسئله روزمره محیط های صنعتی تبدیل شده بطور مثال طبق اخبار رسیده از یکی از کارخانجات معروف در سالن تولید تصمیم به نصب و کارگذاری دوربین های مدار بسته گرفته شده و مدیر کارخانه با ایجاد رعب و وحشت بارها اعلام کرده که این کار را برای بهره وری بیشتر در محیط کار خواهد کرد ، تفکر این مسئله از آنجا نشات می گیرد که کارفرمایان ما خود نیز هنوز به روابط ارباب رعیتی بیشتر اعتقاد داشته تا به روابط در محیط های صنعتی امروزی و از آنجایی که درمخیله خود اصل رااز پیش برمجرم بودن کارگر (برای کسب لقمه نان حلال (یا همان حیف نان معروف)) می دانند برای بهره وری به اصطلاح خودشان که در حقیقت و عملا سرکوب شدید تر می باشد رو به سمت چنین اقداماتی می آورند و جالب اینجاست که وقتی صحبت از افزایش های قانونی و پرداخت حقوق به کارگران می شود عملا جیب خالی شرکت را نشان می دهند ولی آیا می توانند چنین هزینه هایی را توجیه بکنند.

دوشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۵

بهداشت روانی در مجموعه های کارگری

سلامتی را رفاه تن و و روان ورفاه اجتماعی تعریف کرده اند ، در یک نگاه کلی تندرستی یعنی تا سرحـد امکان بیماری و درد نداشتن ، توانایی انجام کار دلخواه و توام با رضایت خاطر داشتن و همواره آمادگی ذهنی داشتن ، رفاه تن یعنی بیمار نبودن و رفاه روان یعنی نداشتن گرفتاری هایی که ذهن را به خود مشغول می دارند و رفاه اجتماعی یعنی داشتن شغلی که نیازی از جامعه را رفع کند و فرد با این کار احساس رضایت نماید.
پیش از آن که انقلاب صنعتی گسترش یابد و همه کارها به ماشین سپرده شود هرکسی از فراورده ای که تحویل مردم می داد رضایت خاطر داشت مثلا کفاش از دیدن کفش های ساخت خود به پای مشتری،خیاط از دیدن لباس دوخته خود در تن مشتری و لبنیاتی از مراجعات زیاد مردم و رضایت آن ها از ماست و پنیر وشیری که می خرند شاد می شدند. اما امروزه کفش و لباس و دیگر نیازمندی های زندگی در کارخانه ها آماده می شود و کارگری که جلوی تسمه ناقل نشسته جزء ناچیزی از یک فراورده( مثلا رادیو) را به آنچه که تسمه ناقل جلو او می آورد می افزاید و کار به دست آخرین کارگر تمام می شود. در این صورت این کارگر نه تنها از دیدن فراورده شاد نمی شود بلکه چون مدت 8 ساعت در روز یک کار کوچک را همواره تکرار کرده است خسته می شود و دقیقه شماری می کند که وقت تمام شود و از این عذاب رهایی یابد
اهمیت سلامتی نیروی انسانی در میزان بهره وری و بالندگی در صنعت و توسعه روشن می باشد تا جایی که سلامتی محور توسعه پایدار قلمداد می شود. اما سلامتی مقوله ای زیستی – روانی – اجتماعی است که بهداشت روانی در آن نقش محوری دارد.
افسردگی و اضطراب از اختلالات بسیار شایع در حوزه بهداشت روانی محسوب می شوند.
مطالعات گسترده عوامل این اختلالات را حداقل بدین گونه توصیف کرده اند :
• زمان کار تحمیلی که در افراد باعث بروز علائم بالینی افسردگی می شود.
• آثار منفی نوبتکاری که سبب افزایش تنش های اجتماعی ، خانوادگی ، زناشویی شده و باعث بروز اختلالات خواب،گوارشی،پرفشاری خون،افسردگی، بی ثباتی خلق و مشکلات قلبی می شود.
• بکار گیری افراد در پست های سازمانی بدون در نظر گرفتن توانایی انجام کار که باعث ایجاد خستگی مفرط ، ناخوشی های روان تنی ، تحریک پذیری و مشکلات خانوادگی میشود.
• عدم پرداخت حقوق و مزایا ی مناسب که باعث ایجاد یاس و نا امیدی و افسردگی می شود.
• عدم امنیت شغلی بخاطر ارزان و فراوان بودن نیروی کار که موجب بیکاری،اعتیاد و ناهنجاری های دیگر اجتماعی می شود.
• تسلط دیدگاه راست در برخوردهای کارگری و بکارگماری فارغ التحصیلان با چنین دیدگاه هایی در راس امور و برخوردهای تحقیر آمیز با کا رگران که باعث دلسردی، یاس کاری و تنش های محیطی می باشد.
• عدم توجه به نیاز های ابتدایی کارگران در زمینه های تغذیه ، مسکن ، آموزش و بهداشت که باعث فروپاشی زندگی خانوادگی آنان می شود
حال باهمه این مسایل آیا در بخش های کارگری (دولتی و خصوصی ) برای کاهش آثار منفی مسائل ذکر شده استراتژی های لازم بکار گرفته شده یا اینکه مسئولان کارگری در قبال اینچنین اختلالاتی در حوزه بهداشت روانی فقط نظاره گر می باشند ولی در عمل برای خنثی سازی عوامل اختلا ل سلامت روانی کاری انجام نمی دهند.

چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۵

ترانه هاي كوهستان










موطن آدمي را بر هيچ نقشه نشاني نيست



موطن آدمي تنها در قلب كساني ست كه دوستش مي دارند



رهاورد هاي خاص زندگي هميشه در سكوت پيشكش مي شوند
دوستي و عشق , ايراد و مرگ , شادي و درد ,
گل و طلوع خورشيد ,
و سكوت به مثابه فضاي ژرف فرزانگي !
دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند ,
رويا هايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد
و هر دانه برفي
به اشكي نريخته مي ماند !
سكوت سرشار از ناگفته هاست , از حركات نا كرده
اعتراف به عشق هاي نهان و شگفتي هاي بر زبان نيامده
در اين سكوت حقيقت ما نهفته است , حقيقت تو و من !




جوما بازار






سازه و نقاره یه جوما بازار



(جونبانه دیلا) (2) جان جان



سیمبر و دیلبر و ذوق دیدار



(جونبانه دیلا) (2) های جان جان



تا آیم خون فوتورکه تی جولا



پس چرا نواسی بتانما گب زن



دورا بم لک دکفه تی گولا



باز چره نواسی تره بتانم گب زن



شب هیزار چی مره چاکونمه



فردا گم توشکه یا واکونمه



روز دینمه تی چومه پاچ کولا



باز دینی بمه لال و به لب نتانم لب زن



من تی مانستنم



تو می مانستنی



آخر چی وا ببه کار



اکه بیمی سوبوک بار



گیم اولی گبا یار



هرچی به بس ببه



ندارمه گبه



(گویم به ایتاد دیدار) (2)



(گویم به ایتا دیدار) (2)



که درد من بسیار









آفتاب خیران



خروسخوان بو من و اون مست و مستانه



دور از چومان یگانه و بیگانه



تا کوه دامن بوشوییم شانه به شانه



زیرداران سبزیه سر



چشمه یه ور



خوش بی نیشتیم



رو به خاور



{دیم بر دیم بیم بیدییم آسمانا



سورخا بوسته ول بیگیفته



های بزه یار : آتش ! آتش !



مه داره با ول کشاکش



آسمان آتش به جانه



اون مگر از عاشقانه



نازنینا بوگفتم



اون می اومیده سویه



آینه دار تی رویه } : الف



تکرار الف



آفتاب خیرانه (3)









سرکوه بلند (آی لیلی)



سرکوه بولند من نی زنم نی



می چومان به رایه تا بایه کُری



همگی ور مرا رسوا بو کوده



همه کس گد عجب شیدایه اَرِی



{آی لیلی جان لیلی



می جان جانان لیلی



(لیلی ترا من خوش دارم



از دیل و از جان لیلی) (2) } : الف



تو بالای تلار من در زمینم



تو نارنج پوست کنی من دیل غمینم



تی امرا جوخوس بازی چی خوشه خوش



ایلاهی کُری تی داغا نیدینم



تکرار الف



اگر می یار ایسی راهانا بیا












شالیزار



شکفته غنچه ی مهتاب تو بهشت شالیزاران



سنبله می رقصد به ناز با سرود شالیکاران



شالیزار سبز و بیدار پیرهن عروس پوشیده



عطر خاک عطر مهتاب عطر تازه ی امیده ، آه



لای لایی ، لای لایی شالیزار امید مایی



لاب لایی ، لای لایی شالیزار نور خدایی



کم کمک مهتاب شالی می رود تا سحر بیاید



شالیزار در انتظار تا که خورشید در بیاید



شالیزار در انتظار تا که خورشید در بیاید



عطر خاک عطر مهتاب عطر تازه ی امیده ، آه



لای لایی ، لای لایی شالیزار امید مایی



لاب لایی ، لای لایی شالیزار نور خدایی



وای گلُم کجا کوچ کنیم از دیار خوب خومون



وای خدا نذا بَشینه خاک غریبی بهمون



خون می دُم رویِ خاکُ خاک خومون آی طلایَ



جون می دُم غم ندارُم بالاسر مویَ خدایَ ، آه



لای لایی لای لایی چه خوشه بَلاتِ خومون



لای لایی لای لایی دشمنُم می بینم پشیمون



شِمشیری که خومُ بستُم می کَشُم به روی دشمن



موخوم با اسب کهرُم می تازُم بَسوی دشمن



اسبَ پیر ، زینُ ، برگُم ، یار قشنگُم تفنگُم



چکمه و شمشیرُم ، قِطار قِطار فِشنگُم ، آه



لای لایی لای لایی چه خوشه بَلاتِ خومون



لای لایی لای لایی دشمنُم می بینم پشیمون









جان مریم



وای گل سرخ و سپیدم کی میایی



بنفشه برگ بیدم کی میایی



تو گفتی گل درآید من میایم



وای گل عالم تموم شد کی میایی



جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن



در اومد خورشید شد هوا سفید



وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم



جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن



بشیم روونه بریم از خونه



شونه به شونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم



باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم



ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم



خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه



دل نمی دونه چه کنه با این همه غم



وای نازنین مریم وای نازنین مریم



بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو



بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو



بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو



بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم









باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم



ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم



خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه



دل نمی دونه چه کنه با این همه غم



وای نازنین مریم وای نازنین مریم



وای نازنین مریم وای نازنین مریم